مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

می زنه. چرا نزنه؟ معلومه که می زنه...

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

هوای بیمارستان مثل همیشه خفه بود. تا ساعتی که با دکتر قرار داشتیم یک ربعی مونده بود. رفتیم تو حیاط و روی دو تا از صندلی ها کنار دختر بچه آرومی که با ابروهای درهم و چشمای نمناک آدمای رو به روشو‌ نگاه می کرد، نشستیم. خیلی خسته بودم. سرمو کج کردم و گذاشتم رو شونه برادر جان و‌ گفتم:

- می دونم زخم شده، می دونم دردت میاد. ولی تو هم می دونی که هیچ‌ جا برام اینجا نمیشه

صدای خفه ی خنده ای از بین پانسمان هایی که صورتشو قاب گرفته بودن، بلند شد. سرمو بلند کردم، گوشیمو از تو جیبم در آوردم و زدم رو رکوردر و‌ گرفتم جلو صورتش:

- از اول بخند

گیج و متعجب با همون صدای خفه گفت: چی؟؟

- از اول. گفتم از اول بخند. می خوام ضبط کنم

  • مهرناز .ج

وقتشه بگم چرا نبودم...

پنجشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ب.ظ

همه اونایی که اینجا رو می خونن از علاقه عمیق قلبی من به برادرم آگاهند..

چند وقتی روزگار این طور گذشت که من اینجا نباشم... چرا؟

راستش ماه پیش خودم تصادف کردم و چشمم آسیب دید.. نه می تونستم چیزی بخونم و نه بنویسم... که خدا رو شکر الان خیلی بهتر شدم..

چند هفته پیش هم برادر جان... با موتور تصادف بدی کرد... از چند و چون ماجرا بگذریم. نمی خوام جزئیاتشو بگم یا براتون عکساشو بذارم چون دلتون ریش میشه :( فقط همین قدر بگم که تصادفش منجر به جراحی پلاستیک روی دو جای صورتش شد :((

از حال خراب اون روزا نگم براتون.... 

خدا رو شکر گذشت.. به خیر هم گذشت..

و باز هم برگشتم پیشتون..

لازمه بگم خیلی دلتنگتون بودم یا خودتون می دونید؟

روشنا.. گندم.. نِلی.. بهار.. المی.. توکا.. شملیا.. لیلا.. آووکادو.. لافکادیو.. انار.. پلاک هفت.. آقای فروتن.. نرگس.. خانمی.. اسرا.. نگار.. بیست و دو.. زهرا. و ...

و همه اونایی که به دلیل خطای حافظه اسمشون رو نیوردم.. همه...

  • مهرناز .ج

کافه های لعنتی ولیعصر

شنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ب.ظ


عاقلانه اش این است که وقتی دختری سرگشته و تقریبا عصبانی در خیابان به پستتان می خورد، فکر نکنید خدای جذابیت و مزه پرانی هستید و عوض تنه زدن، تیکه پرانی و کارهایی از این قبیل، راه را برایش باز کنید. اما خب گفتیم عاقلانه و عقل دیگر گزینه انتخابی مردم نیست... این را هنگامی فهمیدم که در آن ظهر تابستانی زیر گرمای بی رحم خیابان های ولیعصر دستم را به طرف کیفم بردم و ناگهان سرگشته و تقریبا عصبانی وسط خیابان خشکم زد. درست حدس زدید. کیفی در کار نبود. یادآوری محتویات درش کافی بود تا بدون فوت وقت و بی هیچ توجهی به ماشین هایی که با بوق های وحشتناک اعلام حضور می کردند و عابرانی که با تیکه پرانی و شیرین کاری های یاد شده سعی بیهوده بر متوقف کردنم داشتند - که واقعا چرایش برایم سؤال است!! - برگردم و به سرعت برق و باد راه کافه را پیش بگیرم. قضیه از این قرار بود که من زیاده روی کرده بودم. حتما می پرسید در چه مورد؟ قطع به یقین در مورد الکل و مشتقاتش نبود. اوه... معلوم است که نیست... من نخورده مستم... مسئله چیز دیگری بود...

  • مهرناز .ج

در ذهن یک مرد پنجاه ساله چه می گذرد...

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۳۵ ق.ظ

 

+‌ چیزی شده بابا؟

پدر - نه

+ پس چرا ناراحتی؟

پدر بعد از مکثی کوتاه - چرا این حرفو‌ می زنی؟ من که دارم کارای همیشه امو می کنم

+ مهم نیست چی کار‌می کنی. بعضی وقتا کارایی که نمی کنی مهمن. چی شده؟

  • مهرناز .ج

نمی گم، بیاید بخونید 2

يكشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۰ ب.ظ

به دعوت میـم جانِ دل:

رفتم‌ توی اتاقش. همان اتاقی که سردرش تابلوی «مدیریت» نصب شده بود. نبود. چشمم خورد به عکسش روی میز. جلوتر رفتم و چند قدم نرفته پاهایم از حرکت ایستاد. نمی دانم آن لحظه چه فکرهایی در سرم آمد فقط سر تا پا چشم شده بودم و عکس را در چشمانم حل می کردم که با صدای تک سرفه ای به خود آمدم. رو به رویم ایستاد. با شکوه تر از عکسش. امتداد نگاهم را گرفت و رسید به عکس. چند لحظه تأمل کرد، نفس عمیقی کشید و نشست:

- به کسایی که تو نگاه اول عاشق میشن اعتماد ندارم. فکر نمی کنم بتونیم با هم کار کنیم

نگاه گذرایی بهم انداخت و دستش را دراز کرد:

  • مهرناز .ج

نمی گم، بیاید بخونید :)

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۴۲ ب.ظ

این هم چالش آقای گوهری محترم ^__^ :

🔽چه زمانی بیشتر از همیشه خوشحال بوده‌اید؟

زمانی که همه خانواده دور هم جمع بودیم

🔽بزرگ‌ترین ترس‌تان؟

از دست دادن برادرم

🔽اولین خاطره‌ای که در ذهن‌تان هست؟

  • مهرناز .ج

شیر تو شیر !

شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۲۸ ب.ظ

ساعت: بوق سگ

حالت: خسته و داغون

طرف حساب: یه آدم زبون نفهم

مکان: جلو در کلاس فیلنامه نویسی - زمان ثبت نام

 

من - آقا یه اسم می خوای بنویسی، چی کار می کنی دو ساعته دیرمون شد

طرف - نداریم

من - چی ندارین؟

طرف - جا. جا نداریم. برو ترم بعد بیا

من - چی چی و نداریم..

طرف -  همین که گفتم‌. گذاشتی روز آخر اومدی طلبکارم هستی؟ برو ترم بعد بیا

  • مهرناز .ج

چطور حالی کنم اشتباه شده؟

پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۵۹ ب.ظ

ویژگی هایی هست که من ندارم و دلم می خواست می داشتم. مانند فراموش کردن کسانی که دوستم ندارند، خالی کردن صحنه هایی که برایم جایی خالی ندارند، تکرار دوباره و صدباره ی یک اشتباه، کینه ای نبودن و...

اما ویژگی ای که امشب دلم از نداشتنش به درد آمد دلگیر نشدن در دل شب بود. نه... اشتباه نکنید. نمی خواهم برایتان نِک و ناله کنم. به هر حال دل است دیگر! دل که داشته باشی می گیرد... مسأله این نیست.

از دیگر ویژگی هایی که ندارم قابلیت پسر بودن است. پسر اگر بودم، می توانستم این وقت شب از خانه بیرون زده و جسم کرختم را روی سنگ فرش های خیابان بالا آورم. پشت فرمان بنشینم و با سرعت برق و باد برانم و دور شوم.

  • مهرناز .ج

من فقط عذر خواستم لعنتی :|

سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۳۶ ب.ظ

مچاله شده رو صندلی عقب تاکسی بین یه خانم جوون و یه آقای پیر نشسته بودم و تو دلم به همه چراغ قرمزا، ترافیکا، دست اندازا، ماشین جلوییا، ماشین عقبیا، بغلیا، راننده که انقدر یواش می روند، ماشین که انقدر یواش می رفت، خانم جوون بغلی که مثلا هندزفیری گذاشته بود اما آهنگش قشنگ به صورت استریو واسه ما پخش می شد، عابرایی که بی توجه به چراغ قرمز یهو خودشونو می نداختن جلو ماشین تا از خیابون رد شن و خلاصه به زمین و زمان بد و بیراه می گفتم و فکر می کردم پس چرا نمی رسیم!

شیرینی فروشی رو که دیدم یهو داد زدم آقا ممنون هرجا ممکنه پیاده میشم. آخه مرد حسابی هرجا ممکنه یعنی هرجا راه دستت هست، نه هرجا عشقت کشید :|

  • مهرناز .ج

یعنی واقعا خسته نشدی از این همه تلاش؟

شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۲۹ ب.ظ

- نگاه کن... کل شهر زیر پامونه

+ اوهوم

- واقعا فوق العاده ست. یعنی می خوام بگم هنوزم هستن چیزایی که تو اوج بدبختی به آدم آرامش بدن حتی شده واسه چند لحظه

+ تو بدبختی؟

- من نه، تو رو می گم. یعنی تو هم نیستی فقط نمی دونم چرا چند روزه هِی اداشو در میاری

+ یعنی آدم حق نداره چند روز تو خودش باشه؟

- چند روز چرا ولی حساب تو دیگه داره می زنه بالا. یعنی می خوام بگم همین جوری پیش بره فکر کنم کلا تو خودت باشی، اون وسط مسطام یه حالی به ما بدی چند روز پاشی بیای بیرون

  • مهرناز .ج