می زنه. چرا نزنه؟ معلومه که می زنه...
هوای بیمارستان مثل همیشه خفه بود. تا ساعتی که با دکتر قرار داشتیم یک ربعی مونده بود. رفتیم تو حیاط و روی دو تا از صندلی ها کنار دختر بچه آرومی که با ابروهای درهم و چشمای نمناک آدمای رو به روشو نگاه می کرد، نشستیم. خیلی خسته بودم. سرمو کج کردم و گذاشتم رو شونه برادر جان و گفتم:
- می دونم زخم شده، می دونم دردت میاد. ولی تو هم می دونی که هیچ جا برام اینجا نمیشه
صدای خفه ی خنده ای از بین پانسمان هایی که صورتشو قاب گرفته بودن، بلند شد. سرمو بلند کردم، گوشیمو از تو جیبم در آوردم و زدم رو رکوردر و گرفتم جلو صورتش:
- از اول بخند
گیج و متعجب با همون صدای خفه گفت: چی؟؟
- از اول. گفتم از اول بخند. می خوام ضبط کنم
- ۹ نظر
- ۰۱ آبان ۹۵ ، ۰۰:۲۴