وقتشه بگم چرا نبودم...
همه اونایی که اینجا رو می خونن از علاقه عمیق قلبی من به برادرم آگاهند..
چند وقتی روزگار این طور گذشت که من اینجا نباشم... چرا؟
راستش ماه پیش خودم تصادف کردم و چشمم آسیب دید.. نه می تونستم چیزی بخونم و نه بنویسم... که خدا رو شکر الان خیلی بهتر شدم..
چند هفته پیش هم برادر جان... با موتور تصادف بدی کرد... از چند و چون ماجرا بگذریم. نمی خوام جزئیاتشو بگم یا براتون عکساشو بذارم چون دلتون ریش میشه :( فقط همین قدر بگم که تصادفش منجر به جراحی پلاستیک روی دو جای صورتش شد :((
از حال خراب اون روزا نگم براتون....
خدا رو شکر گذشت.. به خیر هم گذشت..
و باز هم برگشتم پیشتون..
لازمه بگم خیلی دلتنگتون بودم یا خودتون می دونید؟
روشنا.. گندم.. نِلی.. بهار.. المی.. توکا.. شملیا.. لیلا.. آووکادو.. لافکادیو.. انار.. پلاک هفت.. آقای فروتن.. نرگس.. خانمی.. اسرا.. نگار.. بیست و دو.. زهرا. و ...
و همه اونایی که به دلیل خطای حافظه اسمشون رو نیوردم.. همه...
- ۹۵/۰۷/۲۹