مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

این همه زور می زنی یه روزو تموم کنی، پشت بندش یکی دیگه شروع میشه. خسته از فعالیت و کار روزانه میری تو رختخواب، چشماتو می بندی و استراحت می کنی و وقتی چشماتو باز می کنی وصل میشی به یه روز جدید! یکی دیگه شروع میشه! یکی درست مثل قبلی!

نفسمو با صدا بیرون می دم و پتو رو از روم بر میدارم. چشمامو که باز می کنم مردی رو پایین تختم می بینم...

تمام حالت های عصبی ام در کسری از ثانیه بهم برمی گرده و تمام رشته های مشاور پنبه میشه...

هین بلندی می کشم و بلافاصله پتو رو برمی گردونم روم. زبونم بند اومده و نفس هام بریده بریده شده و وقتی چند ثانیه می گذره بالاخره می تونم صدای برادرمو تشخیص بدم:

-        - مهرناز! مهرناز جان! نترس، منم

صداش از گوشم رد میشه و میرسه به مغزم. آروم تر میشم. کمی! ولی طول میکشه نفس کشیدنم به حالت عادی برگرده... اگه برگرده!

برادر جان  چت شد تو؟ نلرز اینجوری! این منم، مهرزاد!

( و اینجا دقیقا اولین جاییه که اسم برادرجان رو تو وبلاگم فاش می کنم )

و به دنبال حرفش از جاش بلند شد و پایین پتوم رو گرفت تو مشتش و سعی کرد از روم کنار بزنه.

و من تازه به عمق فاجعه پی بردم...

می دونستم اینی که تو اتاقمه برادرمه. اگه بخوام یه لیست از کسایی که شاید روزی آزارم بدن تهیه کنم، برادرم حتی آخرین نفر اون لیست هم نمی تونه باشه. اینو می دونستم ولی یه دونستن بی فایده! مغزم هیچ سیگنالی مبنی بر برگشت به آرامش به اعصابم نمی فرستاد.

پتو رو محکم تر چسبیدم و تقریبا داد زدم:

-       -  اینجا چی می خوای؟

سر جاش خشک شد. از فرصت استفاده کردم و پتو رو از بین انگشت هاش بیرون کشیدم و پیچیدم دورم:

-       -  پایین تخت من چی کار می کردی؟

به انگشتای دستم که از بین پتو بیرون مونده بود، نگاه کرد. بی اختیار انگشتامو کشیدم تو و با صدایی که لرزشش به خوبی حس می شد، قفل کردم رو سوالی که این روزا از هرکسی که بهم نزدیک می شد، می پرسیدم:

-       -  بهت میگم اینجا چی می خوای؟

از بلندی صدام به خودش اومد:

-       -  اومدم ببینمت

من  محترمانه اش این بود که صبر کنی بیدار شم

ابروهاش لحظه به لحظه بیشتر به هم نزدیک و دومین علامت سوال تو چشماش روشن شد:

-       -  محترمانه؟ مگه اولین بارمه؟!

-       -  آخرین بارت باشه

مهرزاد  تو چت شده؟

من  چون نمی خوام وقتی از خواب بیدار میشم با حضور یه مرد در حالی که پایین تختم نشسته و داره نگام می کنه، غافلگیر شم و استرس همه وجودمو پر کنه، چون می خوام حریم خصوصی خودمو داشته باشم، یعنی چیزیم شده؟

دستشو دراز کرد صورتمو نوازش کنه که ناخوادگاه سرمو برگردوندم و دسترسی  اش رو بستم. دستش معلق رو هوا موند. ناباوری لحظه به لحظه بیشتر می دوید تو چشماش اما به روی خودش نیاورد و دستشو انداخت پایین.

مهرزاد  کسی اذیتت کرده؟ چیزی گفته که ناراحت بشی؟ نکنه مهیار (داداش کوچیکه که اسم اونم واسه اولین بار فاش می کنم) باز مسخره بازیش گل کرده باهات شوخی کرده؟

من - ....

مهرزاد  از چیزی ترسیدی؟ وایسا ببینم... نکنه بابا ترسوندت؟ باز یه راه جدید یاد گرفته و دوباره گفته با بچه هام شوخی نکنم با کی بکنم. اومده و یه موقع مثل الان که خواب بودی ترسوندت، آره؟

برادر بیچاره من... چه افکار پاکی داره...

مهرزاد  نمی خوای حرف بزنی؟ نمی تونم از ذهنم بیرونت کنم، می فهمی؟ سه هفته ست خودتو ازم قایم می کنی و تماسامو پنج تا درمیون جواب می دی. چی شده خب؟ یه دفعه که شب نمی خوابی، صبح پاشی تصمیم به قطع کردن ارتباطات بگیری. بالاخره یه چیزی شده.

من  همچین تصمیمی نگرفتم. نگران نباش

دستاشو کرد تو موهاش و نفسشو کلافه داد بیرون:

-       -  همین؟ نگران نباش؟ تنها کاری که می تونی واسه نگران نبودن من بکنی همین دو تا کلمه ست؟ نه هیچ توضیحی، نه هیچ تغییر رفتاری، هیچی؟ فقط نگران نباش؟ ببین با اولین پرواز خودمو بهت نرسوندم که این شر و ورا رو تحویلم بدی. تو این 26 سال هیچ موقع نبوده اندازه الان انقدر منو از خودت بی خبر بزاری. باید بهم توضیح بدی

-       -  بایدی در کار نیست مهرزاد! یاد بگیر آدما حق دارند یه وقتایی بدون هیچ دلیلی عمیقا ناراحت باشن

مهرزاد  تو آدمِ بدون دلیل نیستی مهرناز!

-       -  هیچ کس نیست. ولی یه موقع یه جا یه اتفاقی که اصلا انتظارشو نداری جوری عوضت می کنه که اصلا انتظارشو نداری

یه دفعه برگشت سمتم و با دو قدم بلند خودشو بهم رسوند و زانو زد جلو پاهام و دستاشو گذاشت رو زانوهام:

-       -  آهان همین! بالاخره یه اتفاقی هست! من می خوام همینو بشنوم

ناخوداگاه پاهامو کشیدم عقب و زبونم بی اختیار من چرخید:

-       -  از من فاصله بگیر

پاهامو ول نکرد و دستاش دور ساق پام مشت شد:

-       -  مهرناز! داری با من حرف می زنی!

کاش می تونستم عمق دردمو از طریق همین تماس چشمی بهش منتقل کنم.

-       -  ببخشید مهرزاد. تو داری بد موقعی با من حرف می زنی. بذار برو وقتی خوب شدم خودم میام پیشت. الان از من هیچ چیز خوبی گیرت نمیاد

مهرزاد  نمی خوام که بیاد. خوبتو نمی خوام مهرناز. خوبتو بذار واسه دور و بری هات، دوستات. من یه فرقی با اونا دارم. تو بدی ها روم حساب کن. باهام حرف بزن، کنارم نذار. دلمو غمگین می کنه وقتی می بینم تو به اندازه من، منو تو زندگیت نیاز نداری

دستمو گذاشتم رو سرش و سرمو روی دستم.

مهرزاد  می دونی چی بیشتر از همه دردناکه؟ وقتی کسایی که دوسشون داری رنج می کشن و تو نمی تونی کمکشون کنی... تمام این مدت تمام پیام هامو بدون جواب گذاشتی. دقیقا همه شو به جز یکی. آخری. گفتم بی معرفت حداقل بهم بگو زنده ای. جواب دادی. یه کلمه. زنده ام. الان اینجام. می خوام تو چشمام نگاه کنی و بهم بگی زنده ای یا فقط نفس می کشی؟

سرشو اروم از زیر دستم جدا کرد و زل زد تو چشمام. نگاهشو تاب نیوردم. چشمام لغزید رو دستاش:

-       -  بهت نیاز دارم مهرزاد. همیشه داشتم. داشتن تو همیشه برام بزرگ ترین کمک بوده. اگه یه روز ازم بپرسی که چند بار تا حالا فکرت از ذهنم گذشته میگم یه بار چون تو یه بار اومدی و دیگه هرگز نرفتی. هر بار هر جا هر اتفاقی برام افتاد این فکر تو بود که سرپا نگهم داشت

سرمو کشید پایین و پیشونیش رو تکیه داد به پیشونیم:

-       -  فکرم هر لحظه می تونه سرپا نگهت داره، ببین خودم چیکار می تونم بکنم. منو از خودت نرون

لبخندی رو لبم نشست.

-       -  مهرزاد! تو شایسته عشقی هستی که سعی داری به دنیا بدی. مطمئنم این عشق در آخر به طور غیر منتطره ای به هر روش ممکن معجزه آسایی راهشو به تو پیدا می کنه. فقط امیدوارم کسی پیدات کنه که از جریحه دار کردن دلت متنفر باشه

نگاش کن. همه وجود این پسر پر از مهره. واقعا که لایق اسمشه. همه عمر فکر میکنه خواهرش یه جنس لطیفه و تمام سعی اش اینه که باهاش لطیف رفتار کنه و از بقیه هم همین انتظارو داره. الان من چی بهش بگم؟ طاقتشو داره؟ نابود نمیشه؟ نه... دلم نمیاد. مهرزاد خیلی حیفه.

مهرزاد  مهرناز... بهم بگو چیه که انقدر ناراحتت کرده؟ باهام حرف بزن. نمی خوای چیزی بگی؟

-       -  خیلی چیزا دارم که بگم. فقط تو باید سوال درست رو بپرسی

مهرزاد  سوال درست... چی نابودت کرده؟... یا بذار اینجوری بپرسم... کی نابودت کرده؟

-       -  نمی شناسیش

مهرزاد  اگه تونسته انقدر روت تاثیر بذاره یعنی ادم مهمی تو زندگیت بوده... ( کمی مکث )... یه ادم مهم تو زندگیت بوده که من نه تنها نمی شناسمش، حتی از وجودشم خبر ندارم؟

-       -  مهم نبوده

مهرزاد  مهم نبوده ولی همچین تاثیر عمیقی روت گذاشته؟ میشه؟

-       -  اگه یه غریبه باشه که اصلا ندیدیش و احتمالا تا آخر عمرت بازم نبینیش آره میشه

ابروهاش به هم نزدیک شد:

-       -  یه غریبه چیکار می تونه با تو کرده باشه؟؟؟؟

تو چشمام زل زده بود و ازم جواب می خواست. از همین الان فروپاشی اش رو می دیدم. نه... من نمی تونم... مهرزاد داغون میشه.

بلافاصله پتو رو انداختم کنار و عین برق گرفته ها از رو تخت بلند شدم و از جلو دیدش کنار رفتم.

-       -  متاسفم مهرزاد. آره. یه آدم مهم تو زندگی من بوده که تو از وجودش اطلاعی نداشتی. ولی الان دیگه هیچی وجود نداره. همه چی تموم شده ست. واسه اون ناراحتم. نگران نباش، خوب می شم.

فقط صدای سخت نفس کشیدنش میومد. جرات نداشتم برگردم نگاش کنم. می تونستم خراب شدن خودم و تصویرمو تو ذهنش تصور کنم. ولی این بهتر بود. ترجیح می دم با یه دروغ ناراحتش کنم تا اینکه با حقیقت به جنون بکشمش.

واسه اینکه مطمئن بشه دارم حقیقت رو بهش می گم ادامه دادم:

-       -  نمی خوام رفتارمو توجیه کنم ولی وقتی کسی که دوستش داری رو از دست میدی، تو هم بخشی از وجودت رو از دست میدی که نمی تونی پسش بگیری. من فقط به یه کم زمان احتیاج داشتم تا با خودم کنار بیام. ببخشید ناراحتت کردم

سکوت سنگینی بینمون برقرار شد که خدا خدا می کردم مهرزاد بشکنش و یه چیزی بگه. اصلا بزنه تو گوشم، حرفی بزنه، یه جوری ناراحتی اش رو نشون بده ولی مثل یه مجسمه بی حرکت سرجاش نشسته بود. می دونستم خیلی ناراحت شده. رابطه مون جوری نبود که مسئله به این مهمی برامون پیش بیاد و از هم پنهونش کنیم.

چند ثانیه بعد بلند شد و بدون حرف و حتی نگاهی به سمت در رفت.

با بغضی تو گلو و پشت هاله ای از اشک چشم به رفتنش دوختم. کاش می تونستم جلوی رفتنش رو بگیرم.

دم در دستگیره رو تو دستش نگه داشت و همون طور که پشتش بهم بود گفت:

-        -  هیچ وقت یاد نگرفتم چطور میشه کسی رو دوست داشت. همیشه بهش اجازه دادم از من مصرف کنه. امیدوارم حداقل تو راهشو یاد گرفته باشی و تجربه خوبی رو امتحان کرده باشی. دوست دارم بگم لعنت بهت. چون من به قدر کافی خوب بودم ولی تو باعث شدی باور کنم که نبودم. ناراحتم نکردی، راحتم کردی! حالا دیگه می دونم هیچ نیازی بهم نداری و می تونی تنهایی از پس همه چی بر بیای.  با اولین پرواز برمی گردم همون جا که بودم. مراقب خودت باش. لعنت بهت

درو باز کرد و ناپدید شد.

برای چند لحظه احساس کردم قلبم تو سینه ام وایساده. هراسون بودم از این دلخوری بزرگ، آخرم اومد. من از هرچی بدم اومد سرم اومد. عین کف دست می شناختمش. این حرفا یعنی واقعا قطع امید از منی که بی خبر ازش حتی آب هم نمی خوردم!!

یه لحظه عقلم رو از دست دادم. تاب هرچیزی رو داشتم الا رو برگردوندن مهرزاد! دستمو گذاشتم رو سینه ام و قبل از اینکه صدای باز و بسته شدن در ورودی به گوشم برسه، بدون لحظه ای فکر از نبودِ بقیه اهل خونه استفاده کردم و از همون جا داد زدم:

-       -  یه غریبه چیکار می تونه با من کرده باشه جز تجاوز؟

صدام و تنم به لرزه افتاده بود و بدون اینکه متوجه باشم با جمله بندی های مختلف حرفمو تکرار می کردم:

-       -  یه غریبه ای که فقط یه لحظه تو زندگی منه اگه بهم دست نزده باشه، دیگه چیکار می تونه کرده باشه که انقدر روم تاثیر بذاره؟

هیچ صدایی نمی اومد.

-       -  هِی! با توام مهرزاد. می شنوی؟ کاش دردم عشق بود. با یکی آشنا می شدم بعدش ولم می کرد می رفت. کاش رنج دوری داشتم. کاش کسی ترکم می کرد. زنده باد کسانی که ترکم می کنند. آنها مرا به خویش باز می گردانند... ولی تو نرو... قبل تو دلم از دنیا خون بود، بعد تو از اونم بدتر میشه. می خوای برگردی بری، منو اینجا بسپری دست کی؟ این ادما؟ که به یه دختر تنهام رحم نمی کنن؟ هِی مهرزاد با توام. چرا خودتو نشونم نمی دی؟ مگه نمی خواستی از اون اتفاق برات بگم؟ بیا نشونت بدم. اینا زخم و کبودی های منه. ببین باهام چیکار کردن. بیا ببین داغ یه خواب راحت رو دلم مونده. حسرت بغل کردن بابا رو دلم مونده. این فحش زشت رو دلم مونده: یه مشت حیوون، بی شرف، حشری

و هق هق راه تنفسی ام رو بند آورد.

یه دفعه در با شدت باز شد و با صدای مهیبی خورد به دیوار پشتش و دوباره برگشت و مهرزاد با چشمایی که از شدت قرمزی دو تا کاسه خون شده بود اومد تو.

از ترس خودمو به دیوار پشتم فشار دادم...

مهرزاد یکی از دوستام همیشه می گفت ناراحتی تون رو به هم بگید بعد بشینید رو به روی هم حرف های همدیگه رو عیناً تکرار کنید ببینید اصلا درست متوجه شدید یا نه. الان می خوام همین کارو بکنم. بهت تجاوز شده. به روحت. اذیتت کردن، ناراحتت کردن و روحت آسیب دیده و چون عمق این آسیب زیاد بوده از اصطلاح تجاوز استفاده کردی. بگو که درست متوجه شدم

التماس تو نگاهش موج می زد. لبامو به هم فشار دادمو تو سکوت نگاهش کردم.

مهرزاد بگو مهرناز، خواهش می کنم...

سرمو به نشونه منفی تکون دادم. از صدای فریادش گوشم سوت کشید:

-       با ایما و اشاره جواب منو نده. حرف بزن بگو که درست متوجه شدم

مثل خودش داد زدم:

-         نه مهرزاد، نشدی. درست متوجه نشدی. به روحم، به جسمم، به هرچیزی که بودم تجاوز شده. تجاوز به معنای واقعی کلمه. می فهمی؟

با چند قدم بلند فاصله بینمون رو پر کرد و جفت دستاشو با خشونت دو طرف صورتم قاب کرد:

-       -  بهم بگو کس دیگه یا چیز دیگه ای رو دوست داری. بهم بگو یکی رو وارد زندگیت کردی و بهش علاقه داری. حتی اگه ده سال باشه که می شناسیش و به من نگفتی. بگو باهم تموم کردین. بگو بهت خیانت کرده. یا بهم بگو تو بهش خیانت کردی. بگو هم زمان دو نفرو تو زندگیت مدیریت می کردی. یا حتی سه نفر. بگو ناراحتی ات واسه اینا بوده. هضم اینام برام وحشتناکه ولی بهم بگو چیزی که اذیتت کرده همینا بوده. بگو. چون به یه دلیل واسه آروم کردن خودم احتیاج دارم. دلیلی که بتونم از این به بعد نفس بکشم. چون بدون دلیل می دونم مغزم متلاشی می شه.

رگه های قرمز کل سفیدی چشماشو پوشونده بود. کاش اصلا نمی اومد.

خیره تو چشماش دستامو از دستاش جدا کردم و با یه حرکت یقه پیراهنمو کشیدم. دکمه های کوچیک چفت شده درهم از بالا تا پایین با صدای ریز تق تق، یکی پس از دیگری باز شد.

خودمو از زیر دستاش آزاد کردم و رفتم عقب. لبه های پیراهنمو از هم باز کردم و جلو چشماش وایسادم:

-        -   خوب نگام کن مهرزاد. اینا زخم ها و کبودی های منه. چیزی که اذیتم کرده. تجاوز. به معنای واقعی کلمه

با فک قفل شده، دستای مشت شده و چشمای قرمز و گرد شده، بدون حتی پلک زدنی خیره شد به بدنم...

اشکی از گوشه چشمش لغزید. دستاشو گذاشت رو سرش و تلو تلو خوران مسیر بینمون رو طی کرد. منو کشید تو بغلش، سرشو گذاشت رو شونه ام و همراه هم روی زمین فرود اومدیم و هق هقش پیچید تو گوشم:

-         - زنده ای؟ یا فقط نفس می کشی؟

 

 

 

 
 

If I fall, can you pull me up?

اگه بیوفتم بلندم میکنی ؟

( اگه شکست بخورم تو کنارم خواهی بود ؟ )

Is it true, your watching out

این حقیقت داره که تو مراقبمی ؟

And when I'm tired, do you lay down with me?

و زمانی که خسته شدم با من دراز میکشی ؟

In my head so I can sleep

پس بتونم بخوابم ؟

without you

بدون تو...،

 [Pre-Chorus]

Hey, hey

هی ، هی

Without you there's holes in my soul

بدون تو روحِ من نابود میشه

Hey, hey

هی ، هی

Let the water in

بذار آب داخل شه

( برای زیباتر شدن ترجمه گفتیم روح من نابود میشه اما در اصل میگه که در روحم سوراخ میشه و منظورش از اینکه بذار آب داخل شه اینه که ، خودشو تشبیه به یک قایق و یا کشتی کرده که وقتی حفره روش داشته باشه آب داخلش میشه و اون هم غرق میشه و وقتی که روی روحش سوراخ باشه آب داخلش میشه و اونم غرق میشه و میگه بدون تو بهتره که غرق بشم )

[Chorus]

Where ever you've gone?

کجا رفتی ؟

How, how, how?

چطور ، چطور ، چطور ؟

I just need to know

فقط نیاز دارم بدونم

That you won't forget about me

که تو منو فراموش نمیکنی

Where ever you've gone?

کجا رفتی ؟

How, how, how?

چطور ، چطور ، چطور ؟

I just need to know

فقط نیاز دارم بدونم

That you won't forget about me

که تو منو فراموش نمیکنی

[Verse 2]

Lost through time and that's all I need

در زمان گم شدم و این تمام چیزیه که نیاز دارم

( منظورش اینه که تو خاطرات و یادهاشون گم شده و این چیزیه که نیاز داره چون حالا تنهاستو تو خاطراتشون زندگی کردن آرومش میکنه )

So much love, then one day buried

عشق زیاد ، سپس یه روز دفن میشه

( هر عشقی هرچقدرم که شدید و پاک باشه یه روزی به پایانش میرسه اما نه اینکه اون عشق تموم شه بلکه کسی که عشقو تو سینش داره دفن میشه و منظورش همون مرگه و هرکسی با هر مقدار عشقی در سینش روزی دفن خواهد شد )

Hope you're safe, cause I lay you leaves

امیدوارم خوب باشی ، ( اینجاشو متوجه نمیشم :/ )

Is there more than we can see?

آیا بیشتر از چیزی که ما میبینیم هست ؟

Answers for me

جوابمو بده

[Pre-Chorus]

And hey, hey

و هی ، هی

Without you there's holes in my soles

بدون تو روح من نابود میشه

Hey, hey

هی ، هی

Let the water in

بذار آب داخل شه

تکرار کورس

[Bridge]

And I get lonely without you

و من بدون تو تنها میشم

And I can't move on

و نمیتونم فراموشت کنم

And I get lonely without you

و من بدون تو تنها میشم

I can't move on

نمیتونم فراموشت کنم

Move on

 

فراموشت کنم

+

 

 

 

  • ۹۷/۰۹/۰۶
  • مهرناز .ج

نظرات (۱۱)

  • بانوی عاشق
  • با خوندن اینپستت گریه م گرفت
    غبطه خوردم به رابطهی خوب خواهرو برادریت
    دلم برای برادرت کباب شدپبرای تو داغون
    کاش اون اتفاق لعنتی نمی افتاد
    کاش شکایت میکردی
    کاش حداقل اونا رو به سزای عمب زشت تون میرسوندی
    میدونم روح تو زخم خورده و بهبودیش به این زودیا دست نمیده ولی این خوب نیست  چنتا بی شرف راست راست راه برن و روح ی دختر تنهای دیگه رو هم زخم بزنن
    برای بهبودی روحت دعا میکنم عزیزم
    درپناه خدا باشی گلم
    پاسخ:
    ...
    ممنون از لطف و محبتت
    ببخشید باعث ناراحتی شدم. سلامت و خوش باشید
    هر زنی توی زندگیش اگر نه به جسمش که حداقل یک بار به روحش،حریمش یا فکرش تجاوز شده 
    این چیزیه که ما زن ها تک به تک باهاش درگیریم
    پاسخ:
    نه تنها زن، هر مردی هم تو زندگیش حداقل یه بار تجاوز به روح رو تجربه می کنه متاسفانه...
    تجاوز به روح، تجاوز به روحه ولی تجاوز به جسم هر دوش محسوب میشه. هم جسمت هم روحت..
  • صبورا کرمی🦄
  • :(
    ...
    نمیدونم باید چی بگم... 
    بهتر نیستی؟

    پاسخ:
    فکر می کردم هستم ولی تو شرایط مختلف کنترلم از دستم میره :(
  • صبورا کرمی🦄
  • به مشاوره یا روانشناس مراجعه کن
    احتمالا کمکت میکنه
    الهی بگردم... عزیز دلم... کاش کاری از دستم بر میومد...
    پاسخ:
    رفتم.
    خدا نکنه عزیزم. ممنونم ازت
    سلامت باشی
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)
  • من هیچی ندارم بگم...
    ولی امیدوارم همیشه برادرت رو داشته باشی و برادرت تو رو داشته باشه.
    پاسخ:
    ممنون عزیزم.
    شاد باشی همیشه
    هیچی نمیتونم بگم
    پاسخ:
    ...
    مهرناز رفتم از وبت بعد فکر کردم و دوباره اومدم بگم اینا واقعی بود که نوشتی؟
    پاسخ:
    آره اسرا. واقعی تر از هرچیزی که تا حالا نوشتم.
    عزیزم چقدر خوب که برادرت پیشته کسی که اینطور دوست داره که با رنجت نابود میشه برات 
    دوست گلم تو همیشه قوی بودی بازهم قوی باش 
    خدا از اون حیووون ها نگذره 
    د
    پاسخ:
    آره واقعا...
    ممنون عزیزم. ممنونم ازت
    ...
  • گندم بانو
  • هنوز نمیخوای بری پیش روانشناس؟؟
    مهرناز با خودت این کارا رو نکن. این واکنشایی که تعریف میکنی به روحت ضربه‌های بدی میزنه دختر. سرسری نگیر اینا رو
    پاسخ:
    رفتم گندم
  • گندم بانو
  • خب؟ نتیجه بخش نبود؟؟
    پاسخ:
    زمان می بره
    :))
    پاسخ:
    ؟؟
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">