مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

منتقد یا وزیری، سفیری؟ نقد اثر یا صاحب اثر؟

جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۱ ق.ظ

بعد از ظهر دو شنبه / برایان و آلیس در خدمت اقای جین (مسئول کتابخانه ی فورکس) و اقای والتون‌ (مثلا منتقد آثار ادبی)

اقای والتون - خب ! اخرین کارتون رو بذارید رو میز

برایان و آلیس که دیگر از فراخوان های دو شنبه بعد از ظهر و در خواست های نمایشی اخرین کار و بازی های ناشیانه اقای والتون در نقش منتقد، خسته شده بودند، نگاهی به یکدیگر انداختند و سپس آلیس طبق نقشه قبلی یکی از خطرناک ترین کارهایش - که اخری نبود - را روی میز گذاشت.

رنگ چهره ی اقای والتون هنگام خوانش لحظه به لحظه تغییر می کرد. ابتدا صورتی و کمی بعد سرخ شد و به کبودی که رسید برگه ها را پرت کرد روی میز و از جا بلند شد:

- گفتم اخرین کارت

آلیس - اخرین کارم بود

والتون - این که سیاسی بود

آلیس - سیاسی یا هر چی، اخرین کارم بود

والتون طول و عرض سالن را قدم زد:

- مطمئن باش آخرین کارت هم می مونه

صدای پوزخند الیس، والتون را عصبی کرد.

آلیس - می خندی؟ آره بخند، ممنوع الکار شدن خنده هم داره

این بار صدای خنده برایان هم بلند شد. صدای اقای جین از پشت سر آمد:

- برایان !

آلیس و برایان هر دو با به عقب برگشتند! جین به درگاه تکیه داد و دست در جیب کرد:

- شنیدم اخیرا در رفت و امدی

برایان که منظور جین را فهمیده بود، گفت:

- چطور؟ نکنه شما هم می خواید دستور ممنوع الخروج صادر کنید؟

جین پوزخند زد. این بار الیس به حرف آمد:

- تو ‌مملکتی که منتقدش تهدید ممنوع الکار شدن میکنه، بعید نیست مسئول کتابخونه اش هم دستور ممنوع الخروج شدن صادر کنه

والتون - من یه منتقدم، تو یه نویسنده. درک می کنم اگه از من خوشت نیاد. امیدوارم تو هم کار منو درک کنی

آلیس‌ - بله درک می کنم. درک می کنم که یه منتقد خوب لزوما نباید نویسنده خوبی باشه. اما یه نویسنده خوب بهتره منتقد خوبی باشه تا بتونه کارشو قبل از همه نقد و ایراداشو برطرف کنه. من همه اینا رو درک می کنم، تنها چیزی که درک نمی کنم اینه که شما هیچ کدوم اینا نیستید اما هر دو کارو انجام می دید... مملکت عجیبیه !

+ آلیس شخصِ بنده و برایان برادر جان می باشند.  والتون و جین هم دو‌ مرد باند باز که در ظاهر یک منتقد ساده ( که کوچکترین دانش ادبی دارا نیست) و یک مسئول کتابخانه ساده تر و در باطن شاید وزیری سفیری چیزی باشند !

+ ماجرا کاملا واقعی بود و در آخر هم به همراه برادر جان از آن در ظاهر کتابخانه و در باطن شاید وزارتخانه ای سفارتخانه ای چیزی، اخراج‌ شدیم!

+ مملکت عجیبی ست!

  • ۹۴/۱۲/۱۴
  • مهرناز .ج

نظرات (۱۴)

😂
پی نوشتو خوندم ، یه بار دیگه خوندم !
مملکتو بیخیال بابا ..
پاسخ:
 خنده اش کجاش بود؟ -_-
دارم از دردای جامعه حرف میزنم. گریه داره این چیزا... دو دقیقه سنگین باش :))
آره جز بیخیالی گِلی نمیشه به سر گرفت :)
بابا نمیتونم سنگین باشم خب 😂✌️
پاسخ:
پس فکر اون قضیه ی اگه موهاشو کوتاه کنه و اینا رو از سرت بیرون کن :دی
این نیز بگذرده...
از این چیزا زیاده
یا باس اقازاده باشی!  یا بازم باس اقازاده باشی!
متاسفانه...
پاسخ:
واقعا روشنا...
خیلی هم زیاده...
دقیقا همینه متاسفانه...
چشم 😂😂😂
پاسخ:
😂 
دست رو دلم نزار مهرناز... دست نزار:)

+ عکس های شما بسی وحشتناک اند
پاسخ:
می دونم دل تو هم خونه...
+ قبول دارم. ببخشید :)

وای مهرناز!!!!! این عکسا رو از کجا میاری؟!!!!!! :/ 


ای بابا.... چی میشه گفت ؟!!!!!! 

پاسخ:
بده ؟
هیچی! چیزی برای گفتن نذاشتن !!
عکسه:|
پاسخ:
آره عکسه :|
نخورتت -_-
هه!!
پاسخ:
:)
  • شاهین رمضان پور
  • شما که خوبی! تصور کن بچه دبیرستانی رو به تبعید و اعدام تهدید بکنن!
    پاسخ:
    اون دیگه آخرشه...
    واقعا مملکت...
    با برادر جان آشتی کردین ؟
    اگه اره که خیلییییی خوشحااالم ^_^
    پاسخ:
    قهر نبودیم که :)
    برای مسئله دیگه ای رفت...
    قربانت عزیزم ^_^ 
    نه دهنش رو سرش نصبه سرشم بریدن ... فقط عجبم از ذهن تو :|
    پاسخ:
    مگه دهن تو به کجات وصله :)
    آره بریدن !
    عجب باش از ذهن اونی که این عکسو درست کرده :)
    گسترشش بدیم
    دنیای عجیبیه :|
    پاسخ:
    چیو گسترش بدیم؟
    :))
    آخه گفتی مملکت عجیبیه ... منم گفتم گسترشش بدیم دنیای عجیبیه :))
    پاسخ:
    آهان :)
    اره واقعا...
    مملکته ماست دیگه...خودمون ساختیمش دیگه...دیگه دیگه

    عکسشو دوست داشتم مفهومش جالبه

    پاسخ:
    آره دیگه...
    اولین کسی هستی که عکسو دوست داشت :)  خوشحالم :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">