لافکادیو !
دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۰ ب.ظ
می دونم قرار بود پست بعدی پیدا شدن کیفم باشه اما حقیقتا وقتی این رو خوندم نتونستم ساکت بمونم و هیچی ننویسم!
راست میگه. نمی گم بهم بر خورده یا ناراحت شدم چون منم یه زمانی قصد بستن وبلاگمو داشتم، می گم راست میگه...
این پست منو برد تو فکر... اون اول هدف من از زدن این وبلاگ، فقط به اشتراک گذاشتن یه سری کار و نمونه های کاری بود و این دقیقا همون چیزیه که الان تو این وبلاگ پیدا نمیشه... با شماها که آشنا شدم فهمیدم میشه همیشه هم از نمونه های کاری نگفت... از شادی گفت، از غم گفت، از کسا و چیزایی که دوسشون داری و تو یه کلام از "زندگی" گفت...
نمی خوام بیشتر از این در این مورد حرف بزنم چون معتقدم حرف زدن زیاد درباره یه موضوع، اونو بی ارزش می کنه...
فقط می خوام بگم ممنون لافکادیو...
تو با اون پست کاری کردی که من حتی از اینکه فکر حذف کردن و رفتنو کردم، شرمنده باشم...
من معمولا زیاد قهوه نمی خورم ولی وقتی می خورم، درست زمانی که داره از گلوم پایین میره، دونه دونه سلولام ازم تشکر می کنن و می گن مرسی که دادی...
این پست هم باهام همون کارو کرد منتها این دفعه مخاطب تو بودی... خط به خط که چشام می رفت پایین، دونه دونه سلولا ازت تشکر کردن و گفتن مرسی که نوشتی... مرسی که نوشتی...
این روزا تو شرایط سختی دست و پا می زنم... درست مثل همه... فکر نمی کنم می تونستم بدون تو از پسش بر بیام... حداقل از پس حفظ و نگهداری اینجا...
دوست دارم قبل از این که چیز دیگه ای بگم... نه، ولش کن... چیز دیگه ای نیست که بگم...
مرسی که نوشتی...
- ۹۵/۱۰/۰۶