مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

دوست من، آووکادو

دوشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۱۰ ب.ظ

بوی بهار نارنج‌می امد. عطر خوش بهار نارنج پره های بینی ام را به بازی گرفته بود و چشمانم را به باز شدن وا می داشت. باز که شدند آسمان رنگ آبی اش را سخاوتمندانه به رویم پاشید. دست و پایم را تکان دادم. حس کردم رو شاخه و برگ های یک درختم. درختی که بوی بهار نارنج می داد ولی درخت نارنج نبود. آخرین چیزی که به یاد داشتم تصویر خودم در فاصله چند متری یک درخت آووکادو بود. اووکادویی که عطر بهارنارنج می داد... عطر خوش عاشقی... چشمانم بستم و عطرش را داخل ریه هایم کشیدم...

چشمانم را ‌که باز کردم حال و هوای عجیبی داشتم. احساساتی زنانه با نگاهی مردانه! حس می کردم زنانه در آغوشی مردانه حل شده ام و برای اولین بار از چشم یک مرد به دنیا نگاه می کنم. آن قدر ها که فکر می کردم بد نبود. احساس داشتم. می فهمیدم، حس می کردم، دوست می داشتم و چیزی شبیه عشق در من زاده می شد...

اما امان از روزگار که احساس نداشت. نمی فهمید، دوست نمی داشت و چیزی شبیه عشق درونش زاده نمی شد.

عاقبت روزی با پرواز فرانکفورت من را همراه شاخ و برگ های درخت به زمین ریخت و بوی خوش بهار نارنج را فدا کرد...

دیگر بوی باران می امد...

ولی روزگار که احساس نداشت و چیزی شبیه عشق درونش زاده نمی شد... چسبیده بود به چتر و نمی فهمید باران اتفاقی ست که زیر چتر افتاده...

درخت مهربانم

اعترافات مردانه ات رسم مهر و وفا به من اموخت...

روزگارت بارانی... از جنس باران های زیر چتر...

تولدت مبارک دوست من، آووکادو  🌹

  • ۹۴/۱۱/۲۶
  • مهرناز .ج

نظرات (۱۵)

:)
پاسخ:
:)
:)
پاسخ:
:)
  • سینا مرادی
  • ^_^
    پاسخ:
    :)
    وای عالی نوشته بودی مهرناز..خیلی خوب و قشنگ :)))
    پاسخ:
    نگاار دید تو عالیه مهربون ^__^
    قربانت 🌹🌹 
    من منتظرم تاسبز شوم و ریشه بدوانم . حتی اگر سالها طول بکشد . انتظار زیباست

    اومدم از خوبی متنت بگم و احساسی که درونم شکل گرفته بود، که چشمم افتاد به اسم یونگ شاعر!!!!! 

    هیچی دیگه خندم گرفت حرفام یادم رفت :))))) 

    پاسخ:
    تو تو اسمش موندی. والا من تو رسمشم موندم :|
    حالا بیخیال. از خوبی متن و احساسی که درونت شکل گرفت بگو :دی
    به به چه زیبا در بیان آقای آووکادو.
    پاسخ:
    ممنونم از نظر لطفتون :)
    واقعا غافلگیر شدم!
    فکر نمیکردم بشه راجع به موضوعی مثلِ من، این همه زیبا و عالی نوشت...:-))
    این یک هدیه فوق العاده و حرفه ای بود... ممنون بابتش :-))
    پاسخ:
    شکسته نفسی می کنید شما :)
    خیلی خیلی خوشحالم که دوست داشتین. خواهش می کنم قابل شما رو نداشت :)
    کففف کففففففف:))

    عالی بود عاااالی
    عاقا اشک تو چشام جمع شد اصلا

    پاسخ:
    عاقا من اب شدم از خجالت دارم میرم زیرِ زمین اصن :)
    مررسی المی. خیلی لطف داری ^_^ 🌹 
    مهرناز خیلی عالی بود ؛
    خوش حالم دوستی به این خوش قلمی دارم ...^_^
     [آیکون قلب]
    پاسخ:
    عزیزم مرررسی . دید تو عالیه :)
    من خوشحال ترم که دوستی به مهربونی و خوش قلبی تو دارم ^_^
    خود قلب ❤ 
  • بآنو نارینـ
  • اقا منم از اینا میخوام در اینده :(
    پاسخ:
    :))
    تولد وبتون؟
  • روشنا ی صبح
  • :)
    خیلی قشنگ بود دوستی...
    پاسخ:
    مرررسی دوستی
    قربانت :) ^_^
    سلام
    انصافا وب لاگ پر محتوایی دارین
    از جمله همین مطلب
    خسته نباشید
    پاسخ:
    سلام
    ممنون. لطف دارید !!!
    سخن شاید وقتی دیگر .فی الحال باید انتظار کشید
    پاسخ:
    آقای محترم!
    من چندبار محترمانه ازتون خواستم کلا دست از سر این بنده حقیر بردارید
    الانم خیلی محترمانه تر ازتون می خوام انتظارتون رو جای دیگه بکشید
    من نظراتمو به خاطر دوستام باز گذاشتم نه شما!
    دوست ندارم اینو بگم ولی مجبورم می کنید. لطفا دیگه هیچ کامنتی اینجا ازتون نبینم
    وگرنه دیگه محترمانه برخورد نمی کنم
    نه!!! آخه دقیقا یادمه یه مدت چقدر باهاش دعوا کردی و اینا :))))
    بازم میاد :)))))))
    پاسخ:
    آخخخ یادته؟ تازه بیشتر کامنتارم پاک کردم یعنی الان هرکی اونارو بخونه می مونه چی شده!
    ولی  اصلا انگار نه انگار !
    بازم میاد :(((
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">