کاش غیر از من و تو هیچ کسی با خبر از ما نشود...

تمرین های نقشه کشی را که به دستشان رساندم، دو ساعت زودتر کلاس را تعطیل کردم و به سمتش پرواز کردم. از صبح که تماس گرفت و گفت دیشب برگشته سر از پا نمی شناختم. از گلفروشی مورد علاقه ام گل مورد علاقه اش را خریدم و با بال های نداشته به سمت خانه پرواز کردم. خانه ای خالی، خانه ای غمگین، خانه ای سوت و کور که لحظه به لحظه وجودم را می بلعید و جای خالی اش را روی تن خسته ام بالا می اورد...
غذای مورد علاقه اش را درست کردم و با گلبرگ های رز رد پاهای فرضی اش را مفروش کردم...
چشم بستم و لباسم را با لباس فرضی اش ست کردم... ولی این بار... مشکی...
مانند روز برایم روشن بود چه می پوشد...
صدای زنگ در در صدای اِبی گم شد...
دسته گل را کنار پنجره گذاشتم، نفس عمیقی کشیدم و در را باز کردم. نگاهم که در نگاهش قفل شد مسخ شدم. با همان لباس های فرضی وارد شد و پا به قلبم گذاشت...
اون ور جنگل تن سبز
پشت دشت سر به دامن
اون ور روزای تاریک
پشت این شبای روشن...
حلقه اشکی پدیدار شد و چشمانش را پوشاند. قلبم دیوانه وار به سینه ام می کوفت. دلم دیگر برایش از تنگ شدن گذشت، مُرد...
دستانش را باز کرد تا در آغوشش حل شوم ولی پشیمان شد و در نیمه راه ایستاد. چشم از چشمم گرفت و نگاهش لغزید روی موهایم. کوتاهی شان نفسش را گرفت و چشمانش را بست...
برای لمس تن عشق
کسی باید باشه باید
که سر خستگیاتو
به روی سینه بگیره
برای دلواپسی هات
واسه سادگیت بمیره...
چشمانش باز شد و دستش همراه دسته گلی به سمتم دراز. نگاهم تسلیم رزهای سیاه شد وگوش هایم تسلیم صدای مردانه اش: «تسلیت سنگ صبورم»
همین یک جمله کافی بود تا بعد از چند هفته مقاومت از پا در ایم و با تمام وجود تسلیم شوم و ببارم...
تسلیم هیچ تسلیتی نشده بودم ولی این یکی...
مدت ها بود بی کس و بی پناه منتظر جای امنی بودم تا فرو بپاشم... در اغوشش حل شدم و با گرمای وجودش آب... و فرو پاشیدم...
حرف تنهایی قدیمی
اما تلخ و سینه سوزه
اولین و آخرین حرف
حرف هر روز و هنوزه...
به کنار پنجره که رفتیم دستهگلم را برداشتم و گل هایش را همراه با تک تک ذرات وجودم به پایش ریختم. دست کردم در موهایش و سرش را به آغوش کشیدم: «گفته بودم اهل رفتن نیستی برادر جان...»
سرمرا روی شانه اش گذاشتم و او دستش را پشت کمرم. مهتاب در دل آسمان شب خانومی می کرد. تکیه بر امن ترین تکیه گاه عمرم زدم و در خانه کوچک دو نفره مان خانومی کردم.
نگاهمان را سپردیم به ماه و روحمان را به صدای بی نظیر اِبی...
+ بشنوید
+ ببینید
- ۹۴/۱۲/۱۱