موهایم به فدایت...

دی ماه سردی بود. من بودم و تو و یک دنیا عشق. سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد. اما دست من میان دستت بنای گداختن گذاشته بود. برف هم می بارید اما بنای نباریدن گذاشته بود. نرسیده به زمین آب می شد و در همان هوا ناپدید می گشت.
دست کشیدی در موهایم و بینی ات را میانشان فرو کردی: «موهات جادو می کنه». دستت را به گرمی فشردم و خنده ای به رویت پاشیدم: «نه به اندازه صدای تو»
ناگهان صدای رعد و برق تا مغز استخوانم نفوذ کرد، دستم را گرفت و از خواب ناز به قعر بیداری پرتم کرد.
هراسان از جایم بلند شدم و عرق سرد پیشانی ام را با پشت دست پاک کردم.
بی اختیار رو به روی آینه نشستم و زل زدم به منِ درون آینه. نگاهم گیر کرد به موهای بلندش.
آن سردْ روزِ دی ماه را خوب به خاطر دارم. آن قدر خوب که اصلا نفهمیدم کِی دست بردم سمت دستگاه و صدای تو از کِی در گوشم لالایی می خوانَد فقط زمانی به خود آمدم که قیچی به دست برایت جادو می کردم...
صبح وقتی کنارت زانو زدم، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرد. خنده ای به رویت پاشیدم و لبه های پالتویم را به هم نزدیک کردم. آخر می دانی نازنینم؟ از تو چه پنهان از وقتی رفتی سرما استخوان سوز شده و برف های زبان نفهمی که نمی بارند، نفس گیر!
یا مثلا همین گلابی که با آن می شویمت دیگر بوی گلاب نمی دهد. گل های رز سرخی که برایت پر پر می کنم دیگر عطر عاشقی ندارند. گل های نرگس هم کم طاقت شده اند. هر روز در گلدان کنار پنجره درون آب هم جان می دهند.
هیچ چیز سر جایش نیست. اما تو غصه نخور نازنینم. چشم هایت را باز کن ببین برایت جادو کرده ام. آمدی به خوابم و دست کشیدی به موهایم. ای من به فدایت. بیدار شو، دستت را از زیر سنگ بیرون بیاور. موهایم را فدایت کردم...
بیدار نمی شوی؟ دستت زیر سنگ و خاک مانده؟ غصه نخور نازنینم. دست من هست...
تکه موهایم را برمی دارم و کنار برگ های رز سرخ روی سنگ قبرت می نشانم...
کجایی نازنینم که ببینی موهای من جادو نکرد، اما صدای تو...
و من نرسیده به زمین آب شدم و در هوا ناپدید...
و زین پس آبشاری از موها در چشمانم می روید...
مهرناز.ج
+ موهایم را کوتاه کردم... سپردم به باد... برسد به دستش
- ۹۴/۱۲/۰۱
چرا اینجوری مینویسی که ادم تصور کنه خو
همش حس میکنم عشق نداشتمو از دست دادم:(((عععععععرررر:((
همیشه ازینجور رفتنا وحشت دارم
حداقل با خیانت پاشه بره بهتره:(((
ادم میدونه زنده س:(