بچه های دوست داشتنیِ شب امتحان و مراقبان دوست داشتنی تر ^__^

جانم برایتان بگوید از آن جایی که به همراه آقایان، داداشام از همان ابتدا سه بدبختِ فلک زده ی درس نخوان بودیم که عاطل و باطل برای خود جولان می دادیم، خیلی زود با مقوله ی «بچه های شب امتحانی» آشنا شده و دیری نپایید که هر سه با کله به جرگه آنان پیوستیم.
«بچه های شب امتحانی» به خودی خود به سه دسته تقسیم می شوند:
- دسته اول: هیچی ندارهای شب امتحانی
موجوداتی که هیچی ندارند. یعنی چه؟ یعنی برای روز مبارک امتحان، کوفت هم در بساط ندارند. این موجودات سرتاسر سال/ ترم را به یللی تللی و الواطی گذرانده و ناگهان شب امتحان به خود آمده و با کاسه چه کنم چه کنم به پیشواز درس مربوطه رفته و تا پاسی از صبح زیر فشار درس مربوطه شهید می شوند !
و درس مربوطه به هر ضرب و زوری که بود، پاس می شود!
- دسته دوم: به کوچه علی چپانِ شب امتحانی
موجودات آرامی که کلا در کوچه علی چپ سیر می کنند. نه تنها در طول ترم درس نخوانده اند، بلکه شب امتحان هم فشاری روی خود حس نمی کنند!
همچنان سرشان را در لاک خود فرو برده و در جایی خارج از باغ سیر می کنند و معتقدند که شب امتحان است که شب امتحان است. درس نخوانده ایم که نخوانده ایم! سرت سلامت، ترم بعد هم ترم خداست!
این دسته از شب امتحانی ها اغلب موارد ترم بعد و چه بسا ترم های بعد هم سر کلاس مربوطه دیده می شوند.
آقایان داداش های گرامِ بنده، خاک بر سرانی از همین دسته بودند :)
- دسته سوم: مایه دارانِ شب امتحانی
از این دسته با عنوان «مرفهانِ بی دردِ شب امتحانی» نیز یاد می شود و زیر مجوعه ای از «به کوچه علی چپان» اند با یک تفاوت جزئی در وضع مالی.
شب امتحان و فلاکت های آن برای این گروه درد محسوب نشده و معتقدند درس نخوانده اند که خب نخوانده اند! عوضش مایه دارند و استاد و دم و دستگاه هم که بنده ی مایه ! دیگر نتیجه اش می شود پاس کردن بدون احساسِ ذره ای درد!
- دسته چهارم: نفهمانِ شب امتحانی
این دسته همان طور که از اسمشان پیداست در نفهمی مطلق دست و پا زده و به شدت نیازمند دعا هستند.
کل ترم را با الواطی به فنا داده و یک دفعه شب امتحان عابد و زاهد - و آنهایی که از قبل عابد و زاهد بودند، عابدتر و زاهدتر - شده و به ازای هر *سه خطی* که در شب خطیر امتحان می خوانند، سی بار دست دعا به آسمان برده و انواع و اقسام نذر و نیازها را برای پاس کردن درس مربوطه می کنند.
تفاوت این دسته با دسته اول در نفهمی محضشان است. جای اینکه به یک دعای مختصر بسنده کرده و شب امتحان را به درس خواندن سپری کنند، تقریبا کتاب را بوسیده و کنار انداخته و روی سجاده خیمه زده و تا پاسی از شب - و چه بسا پاسی از صبح - مراسم روضه و نذر و دعا و خدایا غلط کردم از ترم بعد می خوانم به راه می اندازند!
پاس شدن یا نشدن این دسته و چگونه پاس شدنشان تا مدت ها به صورت علامت سؤال به قوت خود باقی می ماند.
*سه خطی که این گروه درس می خوانند* :
این مبحث که نمیاد/ این هم که بلدم/ این هم که علی بلده/ این هم سخته ولش کن/ این هم که کف دستم نوشتم/ این هم پسِ کله جلویی می نویسم/ اینم کف پا :|/ و دیگر هیچ.../ خدایا توکل به خودت
بنده از خاک بر سرانِ همین دسته بودم :)
البته یک دسته هم داریم به عنوان «اصلا حرفش را نزن»
موجوداتی که تا خرخره خود را با درس مربوطه خفه کرده و پس از امتحان مربوطه به عناوین مختلف ظرف ها شکسته، جامه ها دریده و عربده ها کشیده که آی مردم چه نشسته اید من امتحان لعنتی را خراب کرده ام و اِل کرده ام و بِل کرده ام ولی در آخر در گوشِ بیست زده و حتی نمره کوفتی شان از همه بالاتر می شود! اصلا یک وضع داغانی... اصلا حرفش را نزن...
و حالا می رسیم به اصل مطلب خودمان.
داشتم می گفتم از آنجایی که از همان ابتدا کلا با درس میانه خوبی نداشتم و مواقع امتحان هم صد درصد توکلم به خدا و صد و بیست درصد به مراقب جلسه امتحان بود، همیشه فکر می کردم اگر مراقب شوم امید بچه ها را نا امید نمی کنم و نکردم :)
به جرأت می تونم بگم هیچ کدام از بچه های کلاس هایی که من مراقبشون بودم نمی افتن، و بچه های ریاضی همه بالای پونزده می شوند :)<br>
نصیحت هم پذیرا نمی باشم. خوب کردم ^__^
تو دهنی ای به تمام استادانِ عقده ای و فرومایه
و بهشت زیر پای مراقبان است :)
مراقب نمی خواین؟! ^_^
- ۹۴/۱۰/۲۱