برادر و خواهران کوچکتر :))
بعد از چند روز پر مشغله، بالاخره به خانه برگشتم. وسایلم را گذاشتم کناری، لباس هایم را عوض کردم و دو عدد بالش و پتو برداشتم و همراه برادر جان وسط هال مستقر و مشغول تماشای فیلم شدیم. چیزی نگذشته بود که صدای موبایل جان درآمد و پیامی از داداش کوچیکه به دستم رسید...
ببینید:
گوشی را کنار انداخته و خواستم ادامه فیلم را ببینم که همین موقع و درست همین موقع - بدون کوچکترین فوت وقت - صدای موبایل برادر جان بلند شد. این بار هم برادر کوچیکه بود با حماسه ای دیگر :)
ببینید:
+ به هر حال مادر جان روی ورود و خروج ته تغاری اش حساس است و در این مورد نمی شود جان فشانی کرد و با او در افتاد
+ اصلا در برای چه افتاد؟ شب نیاید خانه که کجا برود؟ می خواهیم صد سال نرود :)
+ خواهر و برادران کوچکتان را هرطور هست شب به خانه بکشانید. نگذارید بیرون بمانند. یعنی که چه !!
+ خودم به شخصه شیفته جمله آخر برادر جان شدم. یعنی نابودش کرد :دی
+ خودش اسم خودش را در موبایل جفتمان داداشی سیو کرده بچه :))))))
+ دیگه ببخشید این پست بار معنایی چندانی نداشت. اصلا نداشت که نداشت. وب خودمه. والا :دی
- ۹۵/۰۸/۱۰