مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

کاش غیر از من و تو‌ هیچ‌ کسی با خبر از ما نشود...

سه شنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۲۶ ب.ظ

تمرین های نقشه کشی را که به دستشان رساندم، دو ساعت زودتر کلاس را تعطیل کردم و به سمتش پرواز کردم. از صبح که تماس گرفت و گفت دیشب برگشته سر از پا نمی شناختم. از گلفروشی مورد علاقه ام گل مورد علاقه اش را خریدم و با بال های نداشته به سمت خانه پرواز کردم. خانه ای خالی، خانه ای غمگین، خانه ای سوت و کور که لحظه به لحظه وجودم را می بلعید و جای خالی اش را روی تن خسته ام بالا می اورد...

غذای مورد علاقه اش را درست کردم و با گلبرگ های رز رد پاهای فرضی اش را مفروش کردم...

چشم بستم و لباسم را با لباس فرضی اش ست کردم... ولی این بار... مشکی...

مانند روز برایم روشن بود چه می پوشد...

صدای زنگ در در صدای اِبی گم شد...

دسته گل را کنار پنجره گذاشتم، نفس عمیقی کشیدم و در را باز کردم. نگاهم که در نگاهش قفل شد مسخ شدم. با همان لباس های فرضی وارد شد و پا به قلبم گذاشت...

اون ور جنگل تن سبز

پشت دشت سر به دامن

اون ور روزای تاریک

پشت این شبای روشن...

حلقه اشکی پدیدار شد و چشمانش را پوشاند. قلبم دیوانه وار به سینه ام می کوفت. دلم دیگر برایش از تنگ شدن گذشت، مُرد...

دستانش را باز کرد تا در آغوشش حل شوم ولی پشیمان شد و در نیمه راه ایستاد. چشم از چشمم گرفت و نگاهش لغزید روی موهایم‌. کوتاهی شان نفسش را گرفت و چشمانش را بست...

برای لمس تن عشق

کسی باید باشه باید

که سر خستگیاتو

به روی سینه بگیره

برای دلواپسی هات

واسه سادگیت بمیره...

چشمانش باز شد و دستش همراه دسته گلی به سمتم دراز. نگاهم تسلیم رزهای سیاه شد و‌گوش هایم تسلیم صدای مردانه اش: «تسلیت سنگ صبورم»

همین یک جمله کافی بود تا بعد از چند هفته مقاومت از پا در ایم و با تمام وجود تسلیم شوم و ببارم...

تسلیم هیچ تسلیتی نشده بودم ولی این یکی...

مدت ها بود بی کس و بی پناه منتظر جای امنی بودم تا فرو بپاشم... در اغوشش حل شدم و با گرمای وجودش آب... و فرو پاشیدم...

حرف تنهایی قدیمی

اما تلخ و سینه سوزه

اولین و آخرین حرف

حرف هر روز و هنوزه...

به کنار پنجره که رفتیم دسته‌گلم را برداشتم و  گل هایش را همراه با تک تک ذرات وجودم به پایش ریختم. دست کردم در موهایش و سرش را به آغوش کشیدم: «گفته بودم اهل رفتن نیستی برادر جان...»

سرم‌را روی شانه اش گذاشتم و او دستش را پشت کمرم. مهتاب در دل آسمان شب خانومی می کرد. تکیه بر امن ترین تکیه گاه عمرم زدم و در خانه کوچک دو نفره مان خانومی کردم.

 نگاهمان را سپردیم به ماه و روحمان را به صدای بی نظیر اِبی...

+ بشنوید

 

 

 

 

+ ببینید

 

  • ۹۴/۱۲/۱۱
  • مهرناز .ج

نظرات (۱۲)

  • یکـــ بلوطــــ
  • خُدا حفظتون کنه :)
    پاسخ:
    ممنونم
    خدا شما و خانواده گرامی هم حفظ کنه
    پوستت اما پوست شیر...

    پوستت فقط:)
    پاسخ:
    پوست شیر...
    ممنون انار :)
    لبخند باید زد
    که بوی عجیبی می آید
    همان ها که تنم را مور مور میکند
    یک بوی عجیبی می اید

    از سمت در ها نه
    از لبه ی پنجره ها...
    پاسخ:
    از لبه ی پنجره ها...
    لبخند باید زد و با لبخند باید گربست...
    ممنون توکا جان. زببا بود 🌹 
    مهرناز ... چقد خوبه یه قل دیگ داشتن ^_^خیلی جالبه
    ان شاءالله سلامت باشید :)همیشه
    پاسخ:
    عزیزم‌ ^_^
    ممنون بق بقو جان
    انشالله تو هم در کنار خانواده محترم همیشه سالم و سلامت و خوش باشی‌🌹 
  • لی لی (لیلی نامه)
  • عزیزم...
    چقدر به این آهنگ ابی نیاز داشتم...
    چقدرررررر...
    "تسلیت سنگ صبورم" .... امان از این تسلیت که حتی من رو هم درگیر از دست رفته ها کرد....
    امروز چهارشنبه اس...
    امروز برای رفتگان دعا کردم... برای از دست رفته ی تو مخصوص تر...
    پاسخ:
    لیلا جان
    خوشحالم که این اهنگ برای تو هم ارامش به ارمفان اورد
    خدا از دست رفته هاتو بیامرزه... روحشون شاد... تسلیت سنگ صبورم 🌹 
    خیلی خیلی ممنونم. همیشه شرمنده خانومی و مهربونی ات میشم...
    خیلی ممنونم لیلا جان... یک دنیا ممنون...
  • لی لی (لیلی نامه)
  • کامنتم ثبت شد?
    پاسخ:
    بله عزیزم
    چرا تسلیت؟!!! :(

    نمیدونم چی شده، ولی خوشحالم که داداشت برگشته... و چقدر دلم میگیره که موهات از زیر این شکلکی که گذاشتی روی صورتت، نزده بیرون :(
    پاسخ:
    چون عزیزی از دستم رفته :(
    موقتی برگشته... به خاطر همین موضوع برگشته... چند روز دیگه دوباره میره...
    یه قسمت از موهامو بستم، قسمت دیگه شم پشتمه واسه همین معلوم نیس :)
    ممنونم گندمی 🌹 
    تسلیت خانوم:)
    پاسخ:
    ممنون اسرا :)
    همین ک برگشته خودش خیلیه حتی اگه موقتی باشه
    حتی اگه بدونی چند روز دیگه خودت میشی و خودت!
    پاسخ:
    آره روشنا...
    منکر این نمی شم...
    خیلیه...
    آخ چه آهنگی...:-)
    پاسخ:
    :)
  • کلنگ همساده پسر
  • همیشه سلامت و تندرست باشید.
    پاسخ:
    سپاس گزارم 🌹
    همچنین شما و خانواده محترم 🙏 
    اخییییی.....احساساتم برانگیخته شد
    پاسخ:
    عزیزم ^__^ 💞
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">