مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

فرزندان باشعورم آرزوست

يكشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ

 دیشب پدر محترم بنده رو صدا کرد. از اون جایی که همیشه وقتی این مدلی صدام می کنه یه کار شگرفی پشتش هست با عرض شرمندگی و‌خاک بر سری خودمو زدم به اون راه که یعنی من نشنیدم که خب عزم پدر راسخ تر بود.اومد آستینمو گرفت منو کشید کنار گفت: مگه با تو‌نیستم؟ منم که هم چنان در کوچه علی چپ کله ملق می زدم لبخند ژکوندی تحویلش دادم و گفتم: من؟؟؟ هنوز «ن» از دهنم در نیومده بود که پدر جان امر فرمودند فردا - یعنی امروز -  برم پاساژ کارم دارن. حالا من: o.O

استرس بدی افتاده بود به جونم که یعنی چی کار داره آخه تا حالا پیش نیومده بود اونجا احضارم کنه. رفتم پیش داداشم - همون قله - و چون می دونستم با زبون خوش باهام نمیاد گفتم: فردا بابا احضارمون کرده پاساژ. حالا اون: o.O  من: چیکار کردی؟ گند خاصی زدی که بابا فهمیده؟ اون: o.O من: اگه کاری کردی بگو تا فردا یه خاکی تو سرمون بریزیم  اون: O.o من: لال از دنیا نری :/   اون: :|    من: خلاصه فردا هفت صبح دم در حاضریتو بزن   اون:o.O

فردا هشت صبح نزدیک پاساژ

داداش : مرگ من بابا با منم کار داشته یا الکی گفتی؟  من: آخه کی با تو کار داره؟ گفتم بیای تنها نباشی ^__^

قبل از اینکه بخواد باهام برخورد کنه رسیدیم دم پاساژ و بساط سلام علیک مهیا شد. داداش چون زیاد میره اونجا همه می شناسنش ‌ولی منو تک و توک. از همون دم در شروع کرد سلام و احوال پرسی تا خود مغازه. منم که حال و حوصله چاق سلامتی بازاری جماعت رو نداشتم به طور نامحسوس ازش فاصله گرفتم که یعنی من با ایشون نیستم، به هوای ایشون با من سلام علیک نکنید -__-

هندزفیری تو گوشم بود و داشتم خوشحال واسه خودم گز می کردم که اهنگ تموم شد و صدای چندتا دختر شنیدم. برگشتم دیدم چند تا دختر که لباس های همشون رو هم یک متر پارچه هم نمی شد :| با وضع بی آبرویی دور داداش جمع شدن. حالا من: o.O

دختر اول، پالتو صورتی جیغ تا شصت وجب بالای زانو، فول آرایش: چطولی عجقم؟ این ولا؟   داداش: درست بنال ببینم چی میگی زبون بسته   من: :|

دختر دوم، کاپشن تنگ در معرض جر خوردن، بوت تا زیر زانو، فول ارایش: چه عجب ما شما رو دیدیم. ستاره سهیل شدی  دادلش: :/   من:  :|

دختر سوم، بافت طوسی با دکمه های باز و یه تیشرت زیرش، فول آرایش: کفش مردونه جدید اوردیم انقد خوشگلـــهههههههههههههه کِرِ خودته . بببینی‌عاشقش میشی. بیا ببین.  انقد خوشگله رو کشید که هر لحظه احتمال دادم کش دونش در بره بخوره تو صورت داداش!   داداش: :/    من: :|||

این دخترا رو‌تا حالا ندیده بودم ولی از صحبتای قبلی داداش فهمیدم همون سیریش هایین که شرم و حیا رو خوردن یه آبم روش. کار اصلی شون مزاحمت نوامیس واسه پسرای پاساژه، کار فرعی شون فروشندگی !  داداش یه نگاه عاجزانه به من کرد و منم که دلسووووووز. آستینامو زدم بالا رفتم سمتشون. سر و وضعشون یه جوری بود که مونده بودم چی بگم بهشون بر بخوره !! رفتم جلو و دست به سینه وایسادم و گفتم: چه خبره؟ اون کاپشنیه زودتر واکنش نشون داد. برگشت یه نگاه عاقل اندر سفیهانه بهم کرد و گفت: جنابعالی؟  من: صاحب ستاره سهیلتون  بافتنیه ادامسشو باد کرد و گفت: نه بابا؟؟؟    من: شبیه باباتم؟   بافتنیه: ببین یه جور می زنمت بچسبی به زمینا   من: :||| دیدم زبون ادم حالیشون نیست باید به زبون خودشون حرف بزنم: احترام خودتو‌نگه دار. دهن من باز شه چیز خوبی ازش نمیاد بیرون   بافتنیه: مثلا چی میاد بیرون   من: چیزای خوشگللللللللل که دقیقا کِرِ خودته. بشنوی عاشقش میشی  خواست بیاد سمتم که جناب داداش از پشت بافتنیشو کشید و بافتنی تا خواست زبون باز کنه داداش دستشو گرفت جلوش و گفت: اگه همین الان دهنتو نبندی چیز بعدی که ازش میاد بیرون دندوناته    من: همچین بزن دهنش پر خون شه بی آبرو رو    داداش: شرم و حیام خوب چیزیه. یکم سنگین باشید    من: دختر سنگین ام‌ آرزوست   داداش: بزارید دو زار آبرو اینجا براتون بمونه   و من هم چنان آتیش بیار معرکه بودم: انسان آبرومند ام آرزوست    داداش: یه بار دیگه همکف پیداتون بشه، نشده.    من: پلاس نبودن در همکف ام آرزوست

هنوز به نطق بعدی نرسیده بودیم که یه دفعه دستی نشست رو شونه ام و گفت: فرزندان باشعورم آرزوست

عرق سردی نشست رو پیشونی ام. اب دهنمو قورت دادم و برگشتم عقب. پدر بود . پدر خیلی حساس بود رو اخلاق و طرز برخورد فرزندانش و حالا  کاملا مشخص بود که با اینهمه حساسیت و سخت گیری و با مشاهده نطق پدر مادر دار و آتشین دو فرزندِ مثلا ارشدش و مغازه دارایی که به دلیل سر و صدای ما تو راهرو جمع شده بودند و مهلکه را تماشا می کردند، کل آرزوهایش یک‌شبه به باد رفته و روشن تر از روز بود که تو اولین فرصت از ما قطع امید کرده و زین پس رو داداش کوچیکه حساب می کنه :)

هرچقدر سعی کردیم به پدر بفهمانیم که شعور چیژ ثابتی نیست و در برخورد با افراد متفاوت، متغیر است،نشد که نشد! فقط گفت اونجا همه منو می شناسن و از خودم و کلا خونوادم یه توقع دیگه دارن. می گفت باید سرتونو می انداختین پایین و جواب نمی دادید که خب سر پایین و زبونِ جواب نده ام آرزوست :)

دیگه با ما حرف نزد، کارشم نگفت و ما دست از پا درازتر برگشتیم خونه. ولی چقدر تو راه با داداش خندیدیم. اصلا نفهمیدیم مغازه دارا یه دفعه از کجا پیداشون شد چون ما خودمون حواسمون بود جلو همه یکه به دو‌ نکنیم و ته ته ته ته راهرو بودیم.جایی که پرنده هم پر نمی زد یعنی آدمم می کشتی نباید کسی میومد ولی خب با این مردم فضول کسی که نیاید ام آرزوست :)))

پ.ن ۱: حالا از دفعه بعد برم اونجا باید از دم پاساژ تا خود مغازه با همه سلام علیک‌کنم چون به واسطه این معرکه گیری همه فهمیدن من دختر آقای جیم هستم ! -__-

پ.ن ۲: فرزندان بی شعوری نباشید. اگرم هستید در ملأ عام نباشید

پ.ن ۳: کلا معرکه نگیرید چون انسانی که کار و زندگی اش را ول نکند و جفت پا نپرد وسط معرکه ام آرزوست

پ.ن ۴: ببخشید باز طولانی شد :| نمی دونم چرا تازگی ها پست کوتاه ام آرزوست :|

پ.ن ۵: شما معمولا وقتی پدرتون باهاتون قهر می کنه، چیکار می کنید؟

پ.ن ۶: طبق قانون پست های طولانی فحش آزاد :)

  • ۹۴/۱۱/۱۱
  • مهرناز .ج

نظرات (۲۳)

  • مهندس رضا عباسی
  • با عرض سلام و احترام

    مطالب  وبلاگتان بسیار عالی و مورد پسند بود.گروه مدرسین پایتخت کلیه ی سوالات امتحانی مدارس،کنکور،دانشگاه های دولتی و آزاد را به صورت رایگان برای دانلود شما قرار داده و توسط متخصصین فعال کارشناسی ارشد و دکترا از دانشگاه های برتر کشور در تمام ساعات شبانه روز آماده خدمت رسانی به شما عزیزان می باشند.در ضمن باعث افتخار ماست که   لینک سایت گروه مدرسین پایتخت را در وبلاگتان ببینیم.

    با سپاس فراوان

    گروه مدرسین پایتخت.

    پاسخ:
    عجب !
    در تعجبم از این وبلاگ هایی که فقط دنبال فالوور و لینکن. اصلا نگاه نمی کنن جایی که اومدن دنبالش، به هدفی که دنبالشن مربوط هست یا نه!
    من شرط می بندم شما حتی یه خط از این وبلاگم نخوندید!
    انسان خواننده ام آرزوست !!!
    وای عالی بود :))))
    من تا حالا بابام باهام قهر نکرده :/
    پاسخ:
    دید شما عالیه همیشه ^_^
    جدا؟ چه خوب. چه فرزند خلفی. خوش به حالتون :)
  • میثم یوسفی
  • خیلی قالبت قشنگه 
    روی کره زمین کلیک کن !
    یه مطلب دارم که شاید بدرد تو بخوره ...
    با اجازتون، من وبلاگتون رو دنبال کردم

    راستی یه رمانم اینجا نوشتم، بخون ببین چطوره:
    meiyou.blog.ir
    پاسخ:
    حتما :/ :||
    خخخخخخ وای چقد خندیدم! :))))
    جمله ای که واسه پست قبل گفتم رو اصلاح میکنم چون گویا فقط مربوط به گذشته نمیشه :-D: "چقد شیطونید شماها!!!" :-P

    بابام تا حالا با من قهر نکرده! البته من ی جاهایی سعی کردم قهر کنما ولی نشده |:
    پاسخ:
    قربون خنده ات :)
    شیطون؟ :دی
    خوش به حالتون واقعا. قدر بدونید. آشتی با پدر ام آززوست -__-
  • مهراد فروتن
  • خیلی با حال بود باز :)))))
    ممنون
    + هیچی می گم ببخشید، پدر هم می گن خواهش می کنم، بعدش تمام می شه

    پاسخ:
    خیلی ممنون باز :) باحالی از خودتونه :)
    +ما گفتیم ببخشید ولی پدر نگفت خواهش می کنم. یه نگاه بهمون کرد تو‌مایه های حالا برید خونه خدمتتون می رسم و ما همچنان منتظریم خدمت برسن تموم شه که خب تموم شدن به همین راحتی ام ارزوست :|

    از این اتفاقای باحالم آرزو ست :)))))) 

    چه کیف میده آدم قل داشته باشه :) 

    پاسخ:
    عواقب داره ها. عواقبشم آرزوس؟ مثلا قهر پدر !
    کیف داره ولی اینم عواقب داره :)
    کلا اینجا تکون بخوری، تکونت هم عواقب داره
    ماجرای بی عواقب ام آرزوست :))

    مهرناز خدا برا هم دیگه نگهتون داره...چقد خوب پشت همید^_^

    بابا ها خود به خود عصبانیتشون با گذشت زمان حل میشه:)


    پاسخ:
    مررررسی بق بقو جونممممم ^___^
    امیدوارم.... تو اون گذشت زمان معلوم نیست چی به سر ما میاد -__-
  • روشنا ی صبح
  • بابا دمت گرمممممممم شستید دخترا رو ! ایووووول!

    پاسخ:
    والا بیشتر خودمون شسته شدیم :))
    قربان تو روشنای مهربون ^__^ 🌹 
  • مهدی ابوفاطمه
  • لایک
    احسنت مدیریت انسانی حتما قبول میشید
    پاسخ:
    ممنون :)
    والا مدیریت جهانگردی قبول شدم نرفتم :|
    ایول عاشقتم :))
    دقیقا باید با اینا این مدلی رفتار کرد :|
    تو عمرم نشنیده بودم دختر برای پسر خودشو
    انقدر عن کنه :| خیلی رفتار سبکیه :|

    ولی آفرین ^_^
    خدا به پدرتون صبر بده :|
    پاسخ:
    من عاشق ترتم :))
    نشنیدی؟ o.O
    بیا من نشونت می دم. ریخته !
    اصن اونقد که اینا سبکن خود سبک اون قد نیس که نیس !
    قربانت ^__^
    این دفعه صبر هم پاسخگو نیود. قهر کرد :|
  • بآنو نارینـ
  • عالی بود :)
    دنبال میشی خوشحال میشم دنبالم کنی :)
    پاسخ:
    ممنون :)
    حله ؛)
    معمولا من قهر میکنم بابام میاد پیشم!:-\ 
    با مامانمم قهر میکنم باز بابام میاد!!:))
    پاسخ:
    قهر داریم تا قهر !
    خب پس گوش شیطون کر، شرایط تو خوبه
    جفتشونو سفت بچسب :)
    آخیییییییی چه آدمای پر رروووییی
    من وقتی ابام قهر کنه بغلش میکنم !
    پاسخ:
    چیزی که زیاد داشتن رو بود :))
    اینم خوب پیشنهادیه :) مرررسی ^_^
    ماشاالله خانم ها در اسکن کردن ظاهر هـمـجـنـس خودشون دست های اسکنر رو از پشت بستن :-)))
    ظاهرشون رو خوب توصیف کردید.
    پاسخ:
    :)))))))))
    دیگه کاری بود که ازمون بر میومد :دی
    قربان شما :)
    خیلی خوب بود
    خندیدم با این پست :-))
    پاسخ:
    دید شما خوبه :)) نظر لطفتونه
    خدا رو شکر :))
    کتاب ها مأمنِ روحند، ظروفِ دانه برای پرندگانِ ابدیت، نقاط مقاومت ( کریستیان بوبن )

    خواندنی بود و تا انتها خواندیم .
    پاسخ:
    صحیح... :)
    لطف شما مستدام :)
    گفتم یه سلامی بکنم بهت دیشب خسته شدی: دی
    پاسخ:
    علیک :)
    دیشب که فکر کنم منهدمت کردیم :)
    پست جدید بزار حوصلمون پوکیده :)
    خیلی مطلبای زیبا یی داشتی دنبااال شدیییییییی
    پاسخ:
    نظر شما زیباست ممنون :)
    شما هم :)
    سلام
    حالم گرفته بود پستت رو که خوندم کلی خندیدم
    ان شالله که دلت همیشه شاد باشه مهرناز جان

    جواب سوال: کلا قهر کردن تو خون ما نیست،ناز کشیدن هم همینطور D:

    پاسخ:
    سلام عزبزم :)
    نبینم حالت گرفته س :(    خدارو شکر. قربون‌خنده ت آرتمیس جان ^__^
    ممنون عزیزم... در کنار شماها 🌹 انشالله تو هم همیشه شاد باشی و هیچ وقت دلت نگیره
    + چه خون خوبی دارید ! گروه خونی تون چیه؟ ^__^
    واااااااااااای چقد خندیدم:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
    وای تورو خدا پست خودت و این داداش قلت رو بیشتر بذار
    خدا دلتو شاد کنه که دلمونو شاد میکنی:)))
    پاسخ:
    :))
    چشم اطاعت میشه :))
    قربونت عزیزم ^__^ 🌹 
  • چنگیز سیبیل
  • وای وای 
    دیشب وقت نشد این پستو بخونم الان خوندم 
    بابا شما دو تا فوق العاده این 
    عاشق این جور پشت هم دراومدناتون شدم
    مهرناز مخلص کلام محرکه ایی:))

    پاسخ:
    به به! چنگیز خانوم :) صفا اوردین :))
    شرمنده نکن فوق العادگی از خودتونه :)
    مام عاشق مرام شماییم
    چنگیز مخلص کلام معرکه خودتی :)) ^_^
    میگم ها رمز و به مندادی دیگی موهاتو نکشم که : دی
    پاسخ:
    اره دیگه یه چیز تو همون مایه ها :دی
    فقط قصدم همین بود
    ینی مدیونی فکر کنی حتی یه درصد قصدم از رمز دادن این بود که داستانو بخونی -__- 
  • لی لی (لیلی نامه)
  • اوه اوه...
    امان از وقتی باباها از فرزندان قطع امید می کنن...
    بوسش کنید:)
    پاسخ:
    :))
    امااااااااااااااااااااااااااان :))
    ممنون ^_^
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">