مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

باز من آمدم این می گوید عنوان !!

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۲۴ ب.ظ

- با من کاری داشتید؟

پک عمیقی به سیگارش زد و اشاره کرد بنشینم. کتابی از کشو دراورد و جلویم گرفت. رنگم پرید. پس اینجا بود. دیشب موقع خواندنش وسط هال خوابم برد و بعد هر چه گشتم پیدایش نکردم

+ نمی دونستم از این کتابا هم می خونی

---- سکوت ----

رو به رویم نشست و نگاه عمیقی بهم انداخت.

+ خوندمش. خوشم نیومد

لبخند محوی زدم و به خودم جرأت دادم:

- قرار نیست از هر چیزی که باهاش مواجه شدیم خوشمون بیاد. این همه سال همه چیزو ول کردیم و دو دستی چسبیدیم به زندگی. کیه که ادعا کنه از لحظه لحظه ش خوشش اومده؟

+ زندگی فرق داره دست تو نیست. ولی انتخاب کتاب دست خودته. خوشت میاد که انتخاب می کنی

- بعضی از کتابا حقیقت محضی رو تو خودشون دارن که گاهاً از زهرم تلخ تره. اساس خوندن این کتابا خوش اومدن نیست. می خونی که بفهمی

+ فهمیدی؟

- چیزی رو که باید، بله

+ خوبه. پس بالاخره فهمیدی چرا با اون به جایی نرسیدی

ماتم برد. از فرق سر تا نوک انگشتان پایم یخ بست. سیگار را بین انگشتان تکان داد:

+ هنوزم بهش فکر می کنی؟

نفسم را با صدا بیرون دادم. بحث کردن در این مورد آن هم با پدر... واقعا از توان من خارج بود.

- من فکر می کنم روز پدر حرفای بهتری هم برای زدن باشه

+ یعنی با وجود اینکه همه چیزو فهمیدی و می دونی فکر کردن بهش دردی رو ازت دوا نمی کنه بازم بهش فکر می کنی!!!

- پدر!!! واقعا متعجبم می کنید. منو ببخشید ولی یه پسر چهارده ساله این طور استدلال می کنه.

به سیگار لای انگشتانش خیره شدم:

- وقتی فهمیدین سیگار دردی رو ازتون دوا نمی کنه، تونستین نکشین؟ فکر که دیگه سیگارم نیست. نمی تونی یه روز از خواب بیدار شی و تصمیم بگیری بندازیش دور

نگاه عمیقی بهم کرد و چشمانش را در صورتم گرداند. سیگار را در زیر سیگاری خاموش کرد و سرش را به چپ و راست تکان داد:

+ پس هنوز بهش فکر می کنی

کنترلم را از دست دادم. از جایم بلند شدم و همان طور که سعی می کردم صدایم را پایین نگه دارم، گفتم:

- پدر! من فکر می کنم مسأله من و شما این نیست. همون موقع که خودتونو از ما دور کردید و یه خط قرمز بزرگ دور خودتون کشیدید مسأله بین ما عوض شد. شد اتفاقات مهم. شد مشکلات مالی، مسائل کلی. بابت اینا می اومدین پیشمون و می اومدیم پیشتون. شد اینا. نشد که بعد بیست و چند سال دخترتون رو جلوتون بشونید و ازش بپرسید هنوز به اون فکر می کنه یا نه

شقیقه هایم تیر می کشید، نبض گردنم را حس می کردم و از شدت عصبانیت تقریبا فریاد می زدم. حس خوبی از این طور صحبت کردن نداشتم.

- پدر منو ببخشید. راستش من اصلا نمی دونم تو همچین شرایطی باید چطور با شما صحبت کنم. چون تا حالا بینمون پیش نیومده. می خوام بگم آدم بعضی وقتا تو زندگی فقط می خواد بفهمه، همین!

دستانش را ستون چانه کرده بود و با نگاه مرا می کاوید. چیزی در اعماق چشمانش موج می زد. اما چه؟

- پدر... قصد ناراحت کردنتون رو نداشتم. من... من فقط اومده بودم روزتون رو تبریک بگم. فکر می کردم منتظر شنیدنش هستین اما انگار اشتباه می کردم... از همون اشتباها که می دونی کاری از پیش نمی بره اما بازم انجامش می دی... منو ببخشید... روزتون مبارک

سرم را بین دستانم گرفتم و به سمت در رفتم و در همان حال صدایش را شنیدم:

- دیگه بهش فکر نکن

- کتاب مورد نظر که در متن به آن اشاره شد کتاب «بگذارید میترا بخوابد» از آقای کامران محمدی،انتشارات چشمه ست.

- غیبت صغری هم به پایان رسید و دلتنگی ما برای شما بی پایان ماند... دیگر انقدر پست نگذاشته بودم مراحلش یادم رفته بود... به قول گندم جان پست دونی لم غیر فعال شده بود . اما در راستای خبرگیری چند دوست با معرفت و دوست داشتنی، گفتم یکی از نوشته هایم را پست کنم بگویم ما هم زنده ایم !

- عید که گذشت، سال هم که نو شد و ما نبودیم. حداقل روز مرد را به همه تبریم بگویم حناق نگیرم :) روزتون مبارک 🌹

- از جناب لافکادیو عزیز بابت معرفی داستان بی نظیر شب های روشن کمال تشکر را دارم. لحظات لذت بخشی هنگام خواندن این کتاب برایم رقم خورد. ممنون 🌹

  • ۹۵/۰۲/۰۲
  • مهرناز .ج

نظرات (۱۰)

خوشحالم که پست گذاشتی ژوگولی :))))
سیگار .. سیگار ... یه درد مردونست که جوونا گندشو دروردن دیگه ! خز شد :)))
پاسخ:
جیگرتو ^__^
یعنی از کل متن فقط سیگار توجهتو جلب کرد :)))
خوشحالم که دوباره هستید و مینویسید.

پاسخ:
ممنونم :)
منم خوشحالم که شما هم هستید و می نویسید
گاهی این بهش فکر نکن ها عین اینه ک بگی ماهی بدون اب هم زنده میمونه!
خوش برگشتی دوست جان :-)
پاسخ:
دقیقا...
ممنون روشنای دوست داشتنی و با معرفت من ^__^
گاهی این بهش فکر نکن ها عین اینه ک بگی ماهی بدون اب هم زنده میمونه!
خوش برگشتی دوست جان :-)
سلاااام عزیزززززم خوشحالم که دوباره برگشتی خانم نویسنده 😘😘😘😘
پاسخ:
سلااام عزیز دل ^__^
چطوری تو؟ دلم برات اتقد . شده بود
ممنون. منم خوشحالم که مثل همیشه همراهمی عزیزم :)

سلاااام :) 

خوشحالم که غیبتت تموم شد :-*

پاسخ:
سلام گندمی :)
قربونت عزیزم. خوشحالم که هستی ❤

درود دوستانِ جانِ دل

قرار شد اگه برگشتم آدرسم رو بده دوستان بذارن وبلاگشون

که باز منِ شوریده بخت رو پیدا و دنبال کنند :دی

من نویسنده ی وبلاگ چی کوگ مهسم ! پری بانو

ممنون میشم باز منو به اغوش بیان بازگردونید K

پاسخ:
به به سلام خانوم
خیلی خوش اومدی. باعث خوشحالیه
با کمال میل عزیزم 🌹
سلام مهرناز جانم خوش آمدی گلم
دیگه انقدر طولانی غیبت نکن دیگه دلم برات تنگ شده بود

متنت حس عجیبی بهم داد برای توصیفش لغت پیدا نکردم،یعنی حوصلشو ندارم نصفه شبی تو دایره لغتم سرچ کنم!!😉😊
راستی این پدرودختر خیلی شبیه هم هستنا!

پاسخ:
به به سلام آرتمیس جانم 🌹
مثل همیشه خوش اومدی گلم 🌹
چشم عزیزم حتما :)
امیدوارم حس عجیبت بد نبوده باشه :)
از چه نظر ؟
سلام مهرناز جانم خوش آمدی گلم
دیگه انقدر طولانی غیبت نکن دیگه دلم برات تنگ شده بود

متنت حس عجیبی بهم داد برای توصیفش لغت پیدا نکردم،یعنی حوصلشو ندارم نصفه شبی تو دایره لغتم سرچ کنم!!😉😊
راستی این پدرودختر خیلی شبیه هم هستنا!

کتابْ

دیدن تصویری از کتاب حالمو عجیب خوب میکنه رفیقْ .
پاسخ:
قول میدم همیشه با تصویر کتاب حالتو خوب کنم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">