مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

مهـــرناز

و در پشت پرده ها گرگ و میش و سگ و گربه با هم عشق بازی می کنند...

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

فهمیدنِ بیماری، تنها راه درمان بیماریه

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

مگه جز من تو این دنیا کسی می گرده دنبالت، کجا میری تو این سرما کجا میری با این حالت

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

ماند یک منِ دیوانه یاد، ارزانِ تو

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

مرا کم ولی همیشه دوست بدار...

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

به که گویم درد دل را که شود تکرار در آینه کوه

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

که رفتن من، عین رفتن من باشد، و فرق داشته باشد ، با رفتن دیگران...

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

برگرد خونه حتی اگه با خبر باشی تنها دل خودت برای تو شور می زنه

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

بیاید کادوهاتون رو بدید لطفا

این داستان: اختلاف سنی!

این داستان: اختلاف سنی!

مهـــرناز

یادت باشه قلب تو شکسته نیست
چیزهای شکسته کار نمی کنند

نیمــه گمشــده

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۰
  • مهرناز .ج

درد نوشتــه هـای آیــدا

دوشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۹
  • مهرناز .ج

مـاهـی کـه پشت ابـر مانـد...

پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۰۵ ب.ظ

مـاهــی کـه پشت ابــر مـانــد...

ماه کامل شده بود.‌ دفتر کاهی اش را برداشت و پشت صندلی همیشگی اش در تراس نشست. دستانش را تکیه گاه چانه اش قرار داد و لحظه ای چند به ماه خیره شد. هنوز هم بعد از این همه سال زیبایی ماه در نظرش خیره کننده بود. هنوز هم با نگاه کردن به ماه هیپنوتیزم می شد. لبخندی روی لبانش نشست. عینکش را به چشم زد و دفتر کاهی را به دقت گشود. برگ های دفتر در اثر فرسودگی از هم جدا شده بودند. طبق عادت همیشگی اش علامت گذاشت: پانزده !

  • مهرناز .ج

بـه سیـاهی چشمـان آیـدا، بـه خاموشـی میـلادش

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۴۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۹ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۵
  • مهرناز .ج

انـدر احـوالات دانشجـونمـاها

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ

انـــدر احــوالات دانشجــــو نمــاها

- بازم شما دو تااااااااااا

مانده بودم چهره نالانش را دریابم یا صدای نخراشیده اش را !

- من نمی دونم چه گناهی به درگاه خدا کردم که هر ترم باید ریختِ شما دو تا رو سر کلاسام تحمل کنم

بسیار دوست داشتم دهان باز کنم و بگویم همین استاد شدنتان بزرگترین گناه به خود و جامعه بشری بود ولی چه کنم که این دهان باید بسته می ماند چرا که او مثلا استاد بود و من مثلا دانشجو! پس پا روی پا انداخته و همراه رفیق گرمابه و گلستانم - فرنوش - به ادامه توهیناتی که استاد در حضور دانشجوها به ما نسبت می داد، گوش جان سپردم:

- بابااااا این همه کلااااس! به چه زبونی بگم. یه جوری، یه جا کلاس بر دارید که اصلا چشمم بهتون نیفته

  • مهرناز .ج

یـکی نبـودهای قصـه‌ی آیـدا

سه شنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۲
  • مهرناز .ج

دوسـت بمانیــم

يكشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ق.ظ

دوســت بمانیــم

نیمه شب پانزدهمین روز فروردین دخترک در حالی که از فرط خستگی بخاطر رقصیدن زیاد روی پاهایش بند نبود لبخند زنان دست پسرک را تا لب دریاچه کشید و کنار آن روی چمن های خیس دراز کشیدند. پسرک چشم های نیمه بازش را به دختر دوخته بود. دستهایش را به سمت صورت دخترک برد و آن را به سمت خویش برگرداند. در حالی که در آتش شوق و هوس می سوخت گفت : می توانم تو را برای همیشه داشته باشم؟

دخترک چشم از او گرفت. کمی به فکر فرو رفت. نفس عمیقی کشید و در جوابش گفت: بزار بهت بگم بعدش چی میشه

الان من پیشنهادت رو قبول می کنم. بعدش احتمالا دوتاییمون از خوشحالی بلند شیم و رو چمنا بدویم یا از سر هیجان رو هم دیگه آب بپاچیم و حسابی خیس بشیم...

  • مهرناز .ج